بیدار کردن، مانع خواب کسی شدن. وی را به حال بیداری نگاه داشتن: صبا باز با گل چه بازار دارد که هموارش از خواب بیدار دارد. ناصرخسرو. زیرا که تا بصبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ دوشینم. ناصرخسرو
بیدار کردن، مانع خواب کسی شدن. وی را به حال بیداری نگاه داشتن: صبا باز با گل چه بازار دارد که هموارش از خواب بیدار دارد. ناصرخسرو. زیرا که تا بصبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ دوشینم. ناصرخسرو
از خواب برخاستن. بیدار گردیدن: کنون چون برآرد سپهر آفتاب سر شاه بیدار گردد ز خواب. فردوسی. گوئی همه زین پیش بخواب اندر بودند زان خواب گران گشتند ایدون همه بیدار. فرخی. خداوند خانه بحرکت ایشان بیدار گشت. (کلیله و دمنه). ببانگ دهل خواجه بیدار گشت چه داند شب پاسبان چون گذشت. سعدی. ، مجازاً، متنبه شدن. آگاه شدن. هوشیار شدن. از جهل و غفلت برآمدن: پیری و جوانی چو شب و روز برآمد ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم. سعدی
از خواب برخاستن. بیدار گردیدن: کنون چون برآرد سپهر آفتاب سر شاه بیدار گردد ز خواب. فردوسی. گوئی همه زین پیش بخواب اندر بودند زان خواب گران گشتند ایدون همه بیدار. فرخی. خداوند خانه بحرکت ایشان بیدار گشت. (کلیله و دمنه). ببانگ دهل خواجه بیدار گشت چه داند شب پاسبان چون گذشت. سعدی. ، مجازاً، متنبه شدن. آگاه شدن. هوشیار شدن. از جهل و غفلت برآمدن: پیری و جوانی چو شب و روز برآمد ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم. سعدی
استعمال کردن. مشغول کردن. بکار بردن: زیرا که گوش بنامها و لفظهائی که منجمان بکار دارند خو کنند. (التفهیم). و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس بکار همی دارد. (التفهیم ص 238). چنانکه در علاج آماس گرم و صداع گرم و نقرس گرم نخست داروها (ی) رادع بکار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس بآخر همه محلل بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
استعمال کردن. مشغول کردن. بکار بردن: زیرا که گوش بنامها و لفظهائی که منجمان بکار دارند خو کنند. (التفهیم). و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس بکار همی دارد. (التفهیم ص 238). چنانکه در علاج آماس گرم و صداع گرم و نقرس گرم نخست داروها (ی) رادع بکار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس بآخر همه محلل بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
اهتمام. اعتناء. تعاهد. تعهد کردن. پرستاری کردن. مواظبت کردن. مراقبت کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن. (ناظم الاطباء) : مثل زنندکه آید طبیب ناخوانده چو تندرستی تیمار دارد از بیمار. ابوحنیفۀ اسکافی. گفت یا امیرالمؤمنین فضل سهل پسنده باشد که وی شغل کدخدائی مرا تیمار دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب 137). من اندیشیدم و بپذرفتم از خدای عز و جل اگر قضائیست بر سر وی، قوم او را تیمار دارم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 182). نماز شام ابوالقاسم به خانه بونصر آمد و وی را و عبدوس را شکر کرد بر آن تیمار که داشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 370). و اگر غم و شادیت بود با آن کس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد. (قابوسنامه). چوبیمارگون شد ز غم چشم نرگس مر او را همی لاله تیمار دارد. ناصرخسرو. یار تو تیمار ندارد ز تو چون تو نداری خود تیمار خویش. ناصرخسرو. گر گیتی تیمار تو ندارد آن به که تو تیمار او نداری. ناصرخسرو. آن را که به تدبیر نگاه داشتن دندانها حاجت باشد ده معنی را تیمار باید داشت. یکی آنکه... (از ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بزرگان پارس او را بپروردند و تیمار میداشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). باید که ولایت ماوراءالنهر نگاهداری که سرحد دشمن است ورعیت را تیمار داری. (تاریخ بخارا ص 103). مرغان رابه زن سپرد تا تیمار بهتر دارد. (کلیله و دمنه). و بیست شخص اینجا تیمار اسباب و اولاد ایشان می داشتند. (تاریخ بیهق). و عامۀ شهر کسان ناصر را تیمار داشتند و مراعات واجب دانستند. (تاریخ طبرستان). اهل گرگان را تیمار داشت و خراج برداشت. (تاریخ طبرستان). که گر سنگش زنی جنگ آزماید ورش تیمار داری گله پاید. سعدی. ، بعهده داشتن. اهتمام ورزیدن در شغلی: و برادر او، قاضی امام سدید القضاه ابوالحسن، مدتی قضای ناحیت بیهق و استرآباد تیمار داشت. (تاریخ بیهق). و این بوسعید یک چند نیابت عمید خراسان محمد بن منصور النسوی تیمار داشت در نیشابور. (تاریخ بیهق). و این خواجه حسین یکچند ریاست بیهق تیمار داشت. (تاریخ بیهق)
اهتمام. اعتناء. تعاهد. تعهد کردن. پرستاری کردن. مواظبت کردن. مراقبت کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن. (ناظم الاطباء) : مثل زنندکه آید طبیب ناخوانده چو تندرستی تیمار دارد از بیمار. ابوحنیفۀ اسکافی. گفت یا امیرالمؤمنین فضل سهل پسنده باشد که وی شغل کدخدائی مرا تیمار دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب 137). من اندیشیدم و بپذرفتم از خدای عز و جل اگر قضائیست بر سر وی، قوم او را تیمار دارم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 182). نماز شام ابوالقاسم به خانه بونصر آمد و وی را و عبدوس را شکر کرد بر آن تیمار که داشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 370). و اگر غم و شادیت بود با آن کس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد. (قابوسنامه). چوبیمارگون شد ز غم چشم نرگس مر او را همی لاله تیمار دارد. ناصرخسرو. یار تو تیمار ندارد ز تو چون تو نداری خود تیمار خویش. ناصرخسرو. گر گیتی تیمار تو ندارد آن به که تو تیمار او نداری. ناصرخسرو. آن را که به تدبیر نگاه داشتن دندانها حاجت باشد ده معنی را تیمار باید داشت. یکی آنکه... (از ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بزرگان پارس او را بپروردند و تیمار میداشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). باید که ولایت ماوراءالنهر نگاهداری که سرحد دشمن است ورعیت را تیمار داری. (تاریخ بخارا ص 103). مرغان رابه زن سپرد تا تیمار بهتر دارد. (کلیله و دمنه). و بیست شخص اینجا تیمار اسباب و اولاد ایشان می داشتند. (تاریخ بیهق). و عامۀ شهر کسان ناصر را تیمار داشتند و مراعات واجب دانستند. (تاریخ طبرستان). اهل گرگان را تیمار داشت و خراج برداشت. (تاریخ طبرستان). که گر سنگش زنی جنگ آزماید ورش تیمار داری گله پاید. سعدی. ، بعهده داشتن. اهتمام ورزیدن در شغلی: و برادر او، قاضی امام سدید القضاه ابوالحسن، مدتی قضای ناحیت بیهق و استرآباد تیمار داشت. (تاریخ بیهق). و این بوسعید یک چند نیابت عمید خراسان محمد بن منصور النسوی تیمار داشت در نیشابور. (تاریخ بیهق). و این خواجه حسین یکچند ریاست بیهق تیمار داشت. (تاریخ بیهق)
جنگ داشتن. در حرب بودن. در رزم بودن: زره پوش گشتند مردان بستان مگر باغ با زاغ پیکار دارد. ناصرخسرو. جفا و ستم را غنیمت شمارد وفا و لطف را بپیکار دارد. ناصرخسرو. یکی تخم خورده ست ازبی فلاحی همی کار هموار پیکار دارد. ناصرخسرو. رجوع به پیکار شود
جنگ داشتن. در حرب بودن. در رزم بودن: زره پوش گشتند مردان بستان مگر باغ با زاغ پیکار دارد. ناصرخسرو. جفا و ستم را غنیمت شمارد وفا و لطف را بپیکار دارد. ناصرخسرو. یکی تخم خورده ست ازبی فلاحی همی کار هموار پیکار دارد. ناصرخسرو. رجوع به پیکار شود