جدول جو
جدول جو

معنی بیدار داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

بیدار داشتن
(نَ)
بیدار کردن، مانع خواب کسی شدن. وی را به حال بیداری نگاه داشتن:
صبا باز با گل چه بازار دارد
که هموارش از خواب بیدار دارد.
ناصرخسرو.
زیرا که تا بصبح شب دوشین
بیدار داشت بادۀ دوشینم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمار داشتن
تصویر تیمار داشتن
خدمت، پرستاری و غم خواری کردن، مواظب کسی یا چیزی بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ فَ کَ دَ)
بازار داشتن. واجد خریدار بودن. گرم بازار داشتن، طالب داشتن. موافق داشتن
لغت نامه دهخدا
(نُ)
از خواب برخاستن. بیدار گردیدن:
کنون چون برآرد سپهر آفتاب
سر شاه بیدار گردد ز خواب.
فردوسی.
گوئی همه زین پیش بخواب اندر بودند
زان خواب گران گشتند ایدون همه بیدار.
فرخی.
خداوند خانه بحرکت ایشان بیدار گشت. (کلیله و دمنه).
ببانگ دهل خواجه بیدار گشت
چه داند شب پاسبان چون گذشت.
سعدی.
، مجازاً، متنبه شدن. آگاه شدن. هوشیار شدن. از جهل و غفلت برآمدن:
پیری و جوانی چو شب و روز برآمد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
استعمال کردن. مشغول کردن. بکار بردن: زیرا که گوش بنامها و لفظهائی که منجمان بکار دارند خو کنند. (التفهیم). و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس بکار همی دارد. (التفهیم ص 238). چنانکه در علاج آماس گرم و صداع گرم و نقرس گرم نخست داروها (ی) رادع بکار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس بآخر همه محلل بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(اُ/اُمْ می بَ وَ/ وُ دَ)
اهتمام. اعتناء. تعاهد. تعهد کردن. پرستاری کردن. مواظبت کردن. مراقبت کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن. (ناظم الاطباء) :
مثل زنندکه آید طبیب ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارد از بیمار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
گفت یا امیرالمؤمنین فضل سهل پسنده باشد که وی شغل کدخدائی مرا تیمار دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب 137). من اندیشیدم و بپذرفتم از خدای عز و جل اگر قضائیست بر سر وی، قوم او را تیمار دارم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 182). نماز شام ابوالقاسم به خانه بونصر آمد و وی را و عبدوس را شکر کرد بر آن تیمار که داشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 370). و اگر غم و شادیت بود با آن کس گوی که او تیمار غم و شادی تو دارد. (قابوسنامه).
چوبیمارگون شد ز غم چشم نرگس
مر او را همی لاله تیمار دارد.
ناصرخسرو.
یار تو تیمار ندارد ز تو
چون تو نداری خود تیمار خویش.
ناصرخسرو.
گر گیتی تیمار تو ندارد
آن به که تو تیمار او نداری.
ناصرخسرو.
آن را که به تدبیر نگاه داشتن دندانها حاجت باشد ده معنی را تیمار باید داشت. یکی آنکه... (از ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بزرگان پارس او را بپروردند و تیمار میداشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111). باید که ولایت ماوراءالنهر نگاهداری که سرحد دشمن است ورعیت را تیمار داری. (تاریخ بخارا ص 103). مرغان رابه زن سپرد تا تیمار بهتر دارد. (کلیله و دمنه). و بیست شخص اینجا تیمار اسباب و اولاد ایشان می داشتند. (تاریخ بیهق). و عامۀ شهر کسان ناصر را تیمار داشتند و مراعات واجب دانستند. (تاریخ طبرستان). اهل گرگان را تیمار داشت و خراج برداشت. (تاریخ طبرستان).
که گر سنگش زنی جنگ آزماید
ورش تیمار داری گله پاید.
سعدی.
، بعهده داشتن. اهتمام ورزیدن در شغلی: و برادر او، قاضی امام سدید القضاه ابوالحسن، مدتی قضای ناحیت بیهق و استرآباد تیمار داشت. (تاریخ بیهق). و این بوسعید یک چند نیابت عمید خراسان محمد بن منصور النسوی تیمار داشت در نیشابور. (تاریخ بیهق). و این خواجه حسین یکچند ریاست بیهق تیمار داشت. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
(هََ ن ن)
جنگ داشتن. در حرب بودن. در رزم بودن:
زره پوش گشتند مردان بستان
مگر باغ با زاغ پیکار دارد.
ناصرخسرو.
جفا و ستم را غنیمت شمارد
وفا و لطف را بپیکار دارد.
ناصرخسرو.
یکی تخم خورده ست ازبی فلاحی
همی کار هموار پیکار دارد.
ناصرخسرو.
رجوع به پیکار شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَبَ)
آشکارا داشتن. هویدا و نمایان داشتن:
در آبی که پیدا ندارد کنار
غرور شناور نیاید بکار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیکار داشتن
تصویر پیکار داشتن
در رزم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
هویدا داشتن آشکار داشتن: در آبی که پیدا ندارد کنار غرور شناور نیاید بکار. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکار داشتن
تصویر بکار داشتن
وادار بکاری کردن بکار گماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمار داشتن
تصویر تیمار داشتن
تعهد کردن، اهتمام، مواظبت کردن، مراقبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازار داشتن
تصویر بازار داشتن
((تَ))
طالب بودن، رابطه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
المبلغ لديك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
Amount
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
s'élever
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
составлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
להיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
ascender
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
wynosić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
مقدار ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
จำนวน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
складати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
kuwa na kiasi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
양이 되다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
miktarında olmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
পরিমাণ হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
मात्रा होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
ammontare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
ascender
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
betragen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
bedragen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مقدار داشتن
تصویر مقدار داشتن
jumlahnya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی